بیشتر اوقات در هرجایی که بحثی پیش میومد, منم حرف هایی برای گفتن داشتم و غالبا میتونستم طرف مقابلم رو متقاعد کنم و نتایج همین بحث ها و تعریف های اطرافیان بود که باعث پیدایش توهمی از علمم شده بود تا اینکه توی یه مرکز مذهبی مجبور شدم فرمهایی پر کنم از کارها و فعالیت های دینی ام , از مقدار ساعاتی که مدعی بودم به مطالعات دینی پرداختم, از تعداد آدمایی که دعوتشون کرده بودم به مذهبم , از آخرین کتاب هایی که خونده بودم, از میران شناخت و اطلاعات دینی ام, از فعالیت های فرهنگی .. تبلیغی.. رسانه ای .. مقالات و .....فرم ها رو زیر و رو میکردم و به تمام سوالات سفید خیره شده بودم .. من واقعا چیکار کرده بودم ؟؟ همش خالی بود .. همش فقط ادعا بود و من هیچ چیزی نداشتم بنویسم جز قصور