نوبتم که میشه تاس رو میریزم و با انگشتم به برادرم اشاره میکنم که صدای تلویزیون رو زیاد کنه. ۶ اومده٬ الان میتونم بازی رو شروع کنم. طبق معمول من اولین کسی هستم که تونستم بازی رو شروع کنم..بقیه باید منتظر اومدن یه ۶ بمونن. خونه ها رو میشمارم و بادقت به صدای تلویزیون گوش میدم ... درباره ی ارتباط ما با خداست یا راه های رسیدن ما به خدا. دوباره تاس میریزم٬ اینبارم ۶ میاد. صدای اعتراض همه بلند میشه " چقدر این خوش شانسه. " ۶ تا میشمارم ولی همه ی حواسم به صدای مجری برنامه است که میگه " خداوند همه ی دعاهای ما را میشنوه و تمام حاجات ما رو برآورده میکنه٬ چقدر خوبه که حاجات معنوی بخوایم مثل رسیدن به کمال که راه طولانی هست البته ." و بعد رو به سوی مهمان برنامه که یک روحانیه میکنه و میگه " راه میانبری هم هست ؟؟ راهی که زودتر به چیزایی که میخوایم برسیم ؟؟ " نوبت من میشه بازم. تاس میریزم و بازی میکنم. روحانی میگه " خداوند کلی نردبان گذاشته توی این دنیا که به کمک اونها میشه با زحمت کمتر خیر بیشتر بدست آورد. " تاس میریزم ٬ ۱ میاد. بااینکه تاس کم ارزشی به نظرمیاد ولی منو میرسونه به یه نردبان. بلندترین نردبان بازیه .. بازم صدای اعتراض میاد " ای بابا .. این خیلی خوش شانسه " با خودم به تاس های به ظاهر کم ارزش زندگیم فکر میکنم به همون ۱ ها که منو رسوندن به بلندترین نردبان های زندگیم.. خجالت میکشم از خدا. هیچ وقت بابت تاس های کوچک توی زندگیم که با کم ترین زحمت منو به بیشترین و بهترین ها رسوندن از خدا تشکر نکردم .